درسهای از زندگی
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچکاری نمیکرد....
یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم میتونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچکاری نکنم؟
کلاغ جواب داد البته که میتونی!...
خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد...
یهو روبا پرید خرگوشرو گرفتو خورد!
نتیجهء اخلاقی: برای اینکه بیکار بنشینی و هیچ کاری نکنی باید اون بالا بالاها نشسته باشی
...........................................................................................................................................
یه روز مسوول فروش ؛ منشی دفتر ؛ ومدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم میزدند...
یهو یه چراغ جادو رو زمین پیدا میکنن وروی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه...
جن میگه : من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده میکنم...
منشی میپره جلو و میگه « اول من ، اول من!...میخوام که تو باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی
شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم» پوووووووف! منشی ناپدید میشه...
بعد مسوول فروش میپره جلو میگه : «حالا من ، حالا من !... من میخوام توی هاوای کنار ساحل
لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم....
پووووووووووووف ! مسوول فروش هم ناپدید میشه...
بعد جن به مدیر میگه:« حالا نوبت تویه...
مدیر میگه : « من میخوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!!!
نتیجهء اخلاقی: اینکه همیشه اجازه بده که رئــــــــــیس اول صحبت کنه!!!
|